کد مطلب:150364 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

حمیت و سازش ناپذیری
انسان به فطرتش از خواری و زبونی ابا دارد و ننگ و عار را نمی پذیرد و بر دفاع از حق و حفظ ارزشها و آرمانها و اصول خود پا می فشارد و سازش نمی نماید؛ و هر چه آدمی در مراتب كمالی والاتر باشد سازش ناپذیری او در برابر خواری و پستی شدیدتر است؛ و حسین (ع) نمونه ی اعلای حمیت و سازش ناپذیری در دفاع از حق و تن ندادن به


خواری و زبونی و سر باز زدن از ننگ و عار است و مدرسه ی او مدرسه ی تربیت چنین انسانهایی است. حسین (ع) بحق سرور كسانی است كه بر اصول خود پا می فشارند و در سخت ترین اوضاع و احوال از ارزشها دست برنمی دارند و در پایبندی به اخلاق ذره ای كوتاهی نمی ورزند و خواری و زبونی نمی پذیرند. ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می نویسد:

«سید اهل الاباء الذی علم الناس الحمیه و الموت تحت ظلال السیوف اختیارا له علی الدنیه، ابوعبدالله الحسین بن علی بن ابی طالب علیهماالسلام؛ عرض علیه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زیاد ان یناله بنوع من الهون ان لم یقتله فاختار الموت علی ذلك.» [1] .

سرور كسانی كه زیر بار خواری نرفته اند، كسی كه به مردم مردانگی و غیرت و مرگ زیر سایه های شمشیر را آموخته و چنین مرگی را بر خواری و زبونی ترجیح داده است، ابوعبدالله حسین بن علی بن ابی طالب (ع) است كه به او و یارانش امان داده شد اما از آنجا كه نمی خواست تن به زبونی دهد و نیز بیم آن داشت كه ابن زیاد اگر هم او را نكشد، به نوعی خوار و ذلیلش سازد، مرگ را بر چنین زندگی ترجیح داد.

حسین (ع) بزرگ آموزگار حمیت و سازش ناپذیری است. در روز عاشورا در سخت ترین وضع در حالی كه سپاه یزیدیان، حسینیان را محاصره كرده و چون نگین انگشتری در میان خود گرفته بودند، حسین (ع) در برابر صفوف دشمن دون خطبه ای حماسی ایراد كرد، [2] و پرچم حمیت و سازش ناپذیری را در بلندترین قله ی انسانیت به اهتزاز درآورد تا از آن پس برای همگان مشهود بماند تا بدو تاسی كنند:

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین، بین السله و الذله، و هیهات منا الذله؛ یابی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه و نفوس ابیه من ان نؤثر طاعه اللئام علی مصارع الكرام. الا و انی زاحف الیهم بهذه العصابه، علی كلب العدو، و كثره العدد، و خذله الناصر.» [3] .


آگاه باشید كه این فرومایه (ابن زیاد)، فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات كه ما تن به خواری دهیم، زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از اینكه ما تن به خواری دهیم ابا دارند، و دامنهای پاك مادران و انسانهای پاكدامن و جانهای باغیرت و نفوس با شرافت روا نمی دارند كه ما فرمانبرداری از فرومایگان را بر قتلگاه رادمردان مقدم بداریم. آگاه باشید كه من با همین گروه اندك پیش می تازم، با اینكه دشمنان سرسخت و پر شمارند و یاوران دست از یاری كشیده اند.

آنچه آدمی را از تن سپاری به زبونی و سرسپاری به پستی حفظ می كند، حمیت و سازش ناپذیری است و اگر این ویژگی در آدمی ضعیف گردد، راه فرومایگی و ستم پذیری بر انسان هموار می شود كه حرمت آدمی به حمیت او بسته است و حسین (ع) مظهر والای حفظ حرمت خود و حرمت مردمان براساس حمیت و سازش ناپذیری است. ابن ابی الحدید معتزلی درباره ی حمیت سرور سازش ناپذیران می نویسد كه از نقیب ابوزید یحیی بن زید علوی بصری شنیدم كه می گفت گویا این ابیات ابوتمام [4] درباره ی محمد بن حمید طائی جز درباره ی حسین (ع) سروده نشده است:



و قد كان فوت الموت سهلا فرده

الیه الحفاظ المر و الخلق الوعر



و نفس تعاف الضیم حتی كانه

هو الكفر یوم الروع او دونه الكفر



فاثبت فی مستنقع الموت رجله

و قال لها من تحت اخمصك الحشر



تردی ثیاب الموت حمرا فما اتی

لها اللیل الا و هی من سندس حضر [5] .



مرگ برای او آسان است و زنده ماندن را دشوار و مرارت بار و ناگوار می داند.

او شخصیتی است كه ستم پذیری را ننگ می داند، آن سان كه گویا چنین كاری در هنگام ترس و وحشت نیز كفر است.

پس چون مرگ نزدیك گردید، پای خود را محكم بر زمین كوبید و فریاد كرد


كه از زیر پای تو حشر و برانگیخته شدن است.

او صبحگاهان لباس سرخ (شهادت) بر تن كرد و هنوز شب هنگام فرا نرسیده بود كه دیبای سبز (بهشتیان) زینت بخش او بود.

حمیت و سازش ناپذیری حسین (ع) در راه حق، پیوسته الهام بخش انسانها با هر مرام و مذهب، و هر آیین و مسلك بوده است. ابن ابی الحدید معتزلی آورده است هنگامی كه یاران مصعب بن زبیر [6] از گرد او گریختند، چند تن بیش همراه او نماندند و او با همین چند تن در برابر دشمن ایستاد؛ پس نیام شمشیر خود را شكست و چنین گفت:



فان الالی بالطف من آل هاشم

تاسوا فسنوا للكرام التاسیا [7] .



یپشگامان بنی هاشم كه در كربلا سازش نكردند و تسلیم نشدند، برای همه ی رادمردان، سنت سازش ناپذیری و پایداری گذاشتند و مقتدای آنان شدند.

حسین (ع) با بر پا كردن كربلا و عاشورا آموخت كه انسان باید در برابر ظلم و ذلت بایستد و سازش نپذیرد. یاد كربلا و ذكر عاشورا القای درسهای مدرسه ی حسینی است و عزاداری بر حسین (ع) تمرین همراه شدن با كاروان عاشوراییان در طول تاریخ است. امام خمینی (ره) در این باره می فرماید:

«گریه كردن بر عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت و زنده نگه داشتن همین معنا (است) كه یك جمعیت كمی در مقابل یك امپراطوری بزرگ ایستاد. دستور است این، دستور عمل امام حسین- سلام الله علیه- دستور است برای همه: كل یوم عاشوراء و كل ارض كربلاء. دستور است به اینكه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید، همان برنامه را. امام حسین با عده كم همه چیزش را فدای اسلام كرد، مقابل یك امپراطوری بزرگ ایستاد و نه گفت. هر روز باید در هر جا این نه محفوظ بماند و این مجالسی كه هست، مجالس است كه دنبال همین است كه این نه را محفوظ بدارد.» [8] .

امویان با اسلام سلطنتی در پی محو اسلام نبوی بودند و در پی آن بودند كه به نام مسلمانی، عدالت دینی و مساوات اسلامی و اخوت ایمانی را پایمال كنند و مردمان را به بندگی خود وادارند و اموال عموومی را به تاراج برند.


امویان دشمن آزادی و خردورزی و روشن اندیشی بودند تا براحتی بتوانند هر گونه كه خواستند بر مردمان حكم برانند؛ از این رو آزادگان و خردورزان و روشن اندیشان را یا به سازش و همراهی وا می داشتند و یا از میان برمی داشتند.

امویان با دگرگون كردن دین و دینداری و ترویج اباحی مذهبی، در پی دفن كردن اسلام نبوی بودند و آنچه مانع این تحول گردید، حمیت و سازش ناپذیری اوصیای پیامبر بود. استاد شهید مرتضی مطهری در این باره می فرماید:

«علی (ع) در كلمات خودشان به خطر عظیم بنی امیه اشاره ها كرده اند. خطبه ای است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشا كرده اند. می فرمایند:

فانا فقات عین الفتنه. [9] .

من بودم كه چشمه فتنه را درآوردم.

مقصود داستان خوارج است؛ یك مرتبه در وسط كلام گریز می زنند به بنی امیه:

الا و ان اخوف الفتن عندی علیكم فتنه بنی امیه، فانها فتنه عمیاء مظلمه. [10] .

(همانا، ترسناكترین فتنه ها، در دیده ی من، فتنه ی بنی امیه است، كه فتنه ای سر در گم و تار است.)

ولی فتنه و داستان خوارج آن قدر خطر بزرگی نیست، یعنی بزرگ است، اما از آن بزرگتر و خطرناكتر، فتنه ی بنی امیه است.

درباره ی فتنه ی بنی امیه ایشان كلمات زیادی دارند. یكی از خصوصیاتی كه علی (ع) برای بنی امیه ذكر می كند، این است كه می گوید مساوات اسلامی به دست اینها بكلی پایمال خواهد شد و آنچه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر یكدیگر هستند دیگر در دوره ی بنی امیه وجود نخواهد داشت. مردم تقسیم خواهند شد به آقا و بنده و شما (مردم)، بنده ی آنها در عمل خواهید بود. در جمله ای چنین می فرماید:

حتی لا یكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه. [11] .

(تا یاری خواستن هر یكتان از آنان، درست همانند درخواست برده ای از ارباب خویش و تابعی از متبوع خویش باشد.) [12] .

خلاصه اش این است كه برخورد شما با اینها شبیه برخورد یك بنده با آقا خواهد بود،


آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهید داشت. دوم چیزی كه باز در كلمات امیرالمؤمنین، در پیش بینی های ایشان آمده است كه بعد رخ داد، سر به نیست شدن به اصطلاح روشنفكران بعد از ایشان است. تعبیر حضرت چنین است:

عمت خطتها و خصت بلیتها. [13] .

این بلیه ای است كه همه جا را می گیرد ولی گرفتاریهایش اختصاص به یك طبقه ی معین پیدا می كند.

تعبیر حضرت تعبیر بسایر عالی و خوبی است. این طور می فرمایند:

و اصاب البلاء من ابصر فیها، و اخطا البلاء من عمی عنها. [14] .

(آن كه فتنه را نیك بیند و بشناسد، آزار آن بدو رسد؛ و آن كه آن را نبیند، از بلای آن رهد.)

هر كس كه بصیرتی داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد، و هر كس كه فهم و دركی داشته باشد، این بلا و فتنه او را می گیرد، زیرا نمی خواهد آدم چیز فهمی وجود داشته باشد. و تاریخ نشان می دهد كه بنی امیه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغی كه دانه ها را جمع بكند، یكی یكی جمع می كردند و سر به نیست می نمودند. و چه قتلهای فجیعی در این زمینه انجام دادند.

مساله ی سوم، هتك حرمتای الهی است. دیگر حرامی باقی نمی ماند مگر اینكه اینها مرتكب خواهند شد و عقد و بسته ای از اسلام باقی نمی ماند جز اینكه باز می كنند:

لا یدعوا لله محرما الا استحلوه، و لا عقدا الا حلوه. [15] .

(حرامی از خدای را نگذارند جز آنكه آن را حلال شمارند؛ و پیمانی استوار نماند، جز آنكه آن را بگسلانند.)

چهارم اینكه مساله به اینجا پایان نمی گیرد، بلكه عملا با اسلام مخالفت می كنند و برای اینكه مردم را واژگونه كنند، اسلام را واژگونه می كنند.

و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. [16] .


(و اسلام پوستین باژگونه پوشد.)

اسلام را به تن مردم می پوشانند، اما آنچنان كه پوستینی را وارونه بپوشانند. شما می دانید كه خاصیت پوستین یعنی گرم كردن و نیز زیبایی نقش و نگارهای آن وقتی بروز می كند كه آن را درست بپوشند. اگر پوستین را وارونه بپوشند، یك ذره گرما ندارد و بعلاوه یك امر وحشتناكی می شود كه مورد تمسخر افراد قرار می گیرد.

علی (ع) كه شهید شد، برخلاف پیش بینی های معاویه كه علی با كشته شدنش تمام می شود، به صورت یك سمبل در جامعه زنده شد، اگر چه به عنوان یك فرد كشته شد. یعنی فكر علی بعد از مردنش بیشتر گسترش یافت و بعد شیعه ها در مقابل حزب اموی دور همدیگر جمع شدند، همفكریها پیدا شد و در واقع آن وقت كه شیعه ی علی به صورت یك جمعیت متشكل درآمد.

معاویه درد دوره ی خودش مبارزات زیادی با فكر علی (ع) كرد، سب و لعنها بالای منبر برای علی می شد. بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامی در نماز جمعه ها علی (ع) را لعن بكنند. و این علامت این است كه علی (ع) به صورت یك نیرو و یك سمبل و یك فكر و عقیده و ایمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت. این مرد برای مبارزه با فكر و روح علی كارها انجام داد؛ یكی را مسموم كرد، سر دیگری را روی نیزه كرد، اینها به جای خودش، ولی معاویه یك ظاهری را برای فریب مردم حفظ می كرد. تا دوره ی یزید می رسد كه دیگر تشت رسوایی از بام می افتد. و انصاف این است كه یزید از نظر سیاست اموی هم یك غلط بود، یعنی كسی بود كه نتوانست سیاست اموی را اعمال بكند، بلكه كاری كرد كه پرده ی امویها را درید. در این شرایط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز می كنند.» [17] .

این نهضت براساس حمیت و سازش ناپذیری آغاز شد و بر این اساس به انجام رسید.

اگر حسین (ع) در برابر مسخ دین و بی هویت كردن آن و نیز پا گذاشتن حقوق مردمان و به بندگی كشیدن آنان سازش می كرد و سكوت پیشه می نمود، از بهترین جایگاه اجتماعی و سیاسی بهره مند می شد، اما او به هیچ قیمتی حاضر نشد كه به نامردمی و ستمگری و بی اخلاقی و چپاولگری «آری» بگوید، و آموخت كه پیوسته باید


این چنین بود و رای و عقیده ی درست را به هیچ قیمتی نباید فروخت. استاد شهید، مرتضی مطهری می فرماید:

«از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره ی یزید، چه در وقتی كه امام در مدینه بود و چه در مكه و چه در بین راه و چه در كربلا، آنها از امام فقط یك امتیاز می خواستند و اگر آن یك امتیاز را امام به آنها می داد، نه تنها كاری به كارش نداشتند، انعامها هم می كردند؛ و امام هم همه ی آن رنجها را تحمل كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان یك امتیاز را ندهد. آن یك امتیاز فروختن رای و عقیده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود، بیعت بود. بیعت آن روز، رای دادن امروز بود. پس امام اگر یك رای غیر وجدانی و غیر مشروع می داد شهید نمی شد؛ شهید شد كه رای و عقیده ی خودش را نفروخته باشد.» [18] .

حسین (ع) با چنین منطقی در برابر اسلام سلطنتی ایستاد و در همان آغاز نهضت خویش فرمود:

«مثلی لا یبایع لمثله.» [19] .

همچون منی با چون او (یزید) بیعت نمی كند.

حسین (ع) در این بیان فراتاریخی و فراجغرافیایی خویش، همگان را به حمیت و سازش ناپذیری فراخوانده و آموخته است كه انسان نباید دین فروشی، خود فروشی و اخلاق فروشی كند و حق و حقیقت را زیر پا بگذارد. رجز حسین (ع) در روز عاشورا، آن هنگام كه وارد میدان نبرد شد، بیانگر منطق حسینی و آموزشهای والای مدرسه ی اوست:



الموت خیر من ركوب العار

و العار اولی من دخول النار [20] .



مرگ از پذیرش ننگ بهتر است، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.

حسین (ع) در مصرع اول این رجز منطق خود را اعلام می نماید كه منطق سازش ناپذیری در راه حق و گردن ننهادن به خواری و زبونی است؛ و در مصرع دوم دشمنان خود را به اصلاح منطق نادرستشان فرامی خواند كه منطق آنان منطق تعصب كور است و گردن ننهادن به حق، هر چند آتش جهنم را در پی داشته باشد. حسین (ع)


می آموزد كه حمیت باید در راه حق و حقیقت باشد، نه در راه باطل و ضلالت.

تمام صحنه های زندگی حسین (ع) آموزشگاه حمیت در راه حق و حقیقت است. در دوران پر فریب حكومت معاویه، بارها معاویه تلاش كرد كه از راههای گوناگون با حسین (ع) از در دوستی و آشتی در آید و موضع سرسختانه ی او را در برابر خود نرم نماید و وی را به سازش كشاند، اما حسین (ع) هرگز به كمترین سازش با او تن نداد، و می آموخت كه باید این گونه زیست. ابن سعد به اسناد خود آورده است كه معاویه تلاش كرد كه دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید خواستگاری نماید. عبدالله با حسین (ع) مشورت كرد. حضرت فرمود:

«اتزوجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟!»

آیا می خواهی به او دختر دهی، در حالی كه از شمشیرهایشان خون ما می چكد؟!

آنگاه حسین (ع) به عبدالله بن جعفر فرمود: دختر را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد درآور. [21] .

معاویه در پی آن بود كه با چنین ازدواجی بنی هاشم را از موضع مقابله با امویان و ستمگری ایشان به آشتی و سازش كشاند كه حسین (ع) سازش ناپذیرانه در برابر خواست او ایستاد. [22] .

زندگی و رفتار و آموزشهای حسین (ع) همه در این جهت است كه انسان به دور از هر گونه پستی و زبونی زندگی كند و برای نام و نان، و قدرت و مكنت با باطل سازش ننماید كه راه طی كردن مسیر كمالات انسانی این گونه است.

آدمی به فطرتش از ذلت و خواری بیزار است و به حمیت و سازش ناپذیری در راه حق كه عین كمال است، متمایل است.

حسین (ع) در پی تربیت انسانها براساس فطرتشان بود و مدرسه ی او مدرسه ی تربیت فطری است و دعای حسین (ع) در این باره دعای فطرتهاست:

«اللهم انك تری و لا تری، و انت بالمنظر الاعلی، و ان لك الاخره و الاولی، و انا نعوذ بك من ان ندل و نخزی.» [23] .


خدایا تو آنی كه می بینی و دیده نمی شوی، و تویی كه در نهایت دوری از دیدگانی؛ و آن سرا و این سرا از آن توست، و ما به تو پناه می بریم از اینكه خوار و زبون شویم.


[1] شرح ابن أبي الحديد، ج 3، ص 249.

[2] مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 6.

[3] أبوالحسن علي بن الحسين المسعودي، اثبات الوصية للامام علي بن أبي طالب (ع)، المكتبة المرتضوية، النجف، ص 142؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 3، صص 250 -249؛ الملهوف، ص 156؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[4] حبيب بن اوس بن حارث طائي معروف به ابوتمام شاعر بزرگ و نامدار قرن سوم هجري و گردآورنده ي ديوان الحماسه است. وي در ادب شعر سرآمد اقران بوده است، چنانكه او را از اميران بيان شمرده اند. شيخ حر عاملي در شرح حال او يادآور شده است كه وي شيعه اي فاضل و اديب و نويسنده بود. بسياري از بزرگان بر اين عقيده اند كه ابوتمام در شعر و شاعري به مرتبت و مقامي دست يافته كه هيچ كس پيش از او و پس از او بدان مرتبت و مقام دست نيافته است. ابوتمام در هر ميداني شعر سروده است و در مرثيه نابغه اي است كه تمام شاعران را پشت سر نهاده است. وي در سال 231 يا 232 هجري ديده بر جهان فروبست و به عالم باقي شتافت. ر.ك: الأغاني، ج 16، صص 431 -414؛ تاريخ بغداد، ج 8، صص 253 -248؛ وفيات الاعيان، ج 2، صص 26 -11؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 6، صص 182 -178؛ الكني و الالقاب، ج 1، صص 31 -28؛ أعيان الشيعة، ج 4، صص 538 -398.

[5] شرح ابن أبي الحديد، ج 3، ص 249.

[6] مصعب بن زبير بن عوام از مردان نامي صدر اسلام و دست راست برادرش عبدالله بن زبير بود كه حجاز و عراق را به زير سلطه ي برادر درآورد و مختار ثقفي را شكست داد و كشت. عبدالملك مروان با او به جنگ پرداخت و چون از شكست او عاجز ماند، برادرش محمد را با امان نامه اي پيش او فرستاد با هزاران درهم صله و فرمان حكومت عراقين تا از جنگ دست بردارد. مصعب نپذيرفت تا عبدالملك سپاهي گران به نبرد وي فرستاد و او در جنگ كشته شد و سرش را براي عبدالملك بردند، سال 71 هجري. علي اكبر دهخدا، لغتنامه، چاپ اول، سازمان لغتنامه ي دهخدا، تهران 1352 -1325 ش. ذيل واژه ي «مصعب بن زبير».

[7] الزبير بن بكار، الموفقيات، تحقيق سامي مكي العارفي، الطبعة الاولي، افست منشورات الرضي، قم، 1416 ق. ص 545؛ أنساب الاشراف ج 7، ص 92؛ الأخبار الطوال، ص 311؛ تاريخ الطبري، ج 6، ص 156؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 327؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 3، ص 249. اين شعر چنانكه بلاذري در أنساب الاشراف، ج 7، ص 92؛ و ابن منظور در لسان العرب، ج 1، ص 147؛ و محمد ابوالفضل ابراهيم در پانوشت شرح ابن أبي الحديد، ج 3، ص 249، يادآور شده اند از سليمان بن قته است.

[8] صحيفه ي نور، ج 10، ص 31.

[9] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 92.

[10] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 92.

[11] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 92.

[12] نهج البلاغه، خورشيد بي غروب، ترجمه و تأليف عبد المجيد معاديخواه، چاپ اول، نشر ذره، 1374 ش. ص 104.

[13] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 92.

[14] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 92.

[15] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، كلام 97.

[16] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه ي 107.

[17] مرتضي مطهري، حماسه ي حسيني، چاپ اول، انتشارات صدرا، 1363 ش. ج 1، صص 269 -266.

[18] مرتضي مطهري، حماسه ي حسيني، چاپ اول، انتشارات صدرا، 1363 ش. ج 3، ص 71.

[19] فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 18؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.

[20] أبوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، البيان و التبيين، تحقيق علي أبوملحم، دار و مكتبة الهلال، بيروت، ج 3، ص 185 (به جاي «اولي»، «خير» آمده است)؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ كشف الغمة، ج 2، ص 32 (به جاي «أولي»، «خير» آمده است).

[21] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 39.

[22] ن. ك: ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 40.

[23] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 38.